بررسی کتاب «انگار لال شده بودم»
نخستین نشست از سلسله نشستهای ارائه پژوهش¬های دانشجویی
در نخستیننشست از سلسله نشستهای ارائه پژوهشهای دانشجویی کارگروه رویدادهای انجمن دوستداران کودک پویش، به بررسی کتاب «انگار لال شده بودم» پرداخته شد. این کتاب برگرفته از پایان¬نامه دوره کارشناسی¬ارشد خانم سپیده سالاروند است که در آن به بررسی مردمنگارانه زندگی کودکان کارفعال در بخش جمعآوری زبالهپرداخته و توسط نشر خرد سرخ در سال 1398 منتشر شده است. سالاروند، دانشآموختهمطالعات فرهنگی از دانشگاه علم و فرهنگ و پژوهشگر حوزه کودکان کار است.
در نشست مجازی روز پنجشنبه، 20 خرداد ماه 1400،به میزبانی هانیه شریفی و حضور تعدادی از دوستان و اعضای انجمن پویش، سپیده سالاروند ابتدا از تجربه آشنایی خود با کودکان کار و نحوه ورود به حوزه کودکان زبالهگرد گفت و سپس به مرور مطالب و محورهای موجود در کتاب پرداخت. در انتها نیز دقایقی به پرسش و پاسخ اختصاص یافت.
این پژوهشگر،نقطه مرکزی پیوند خود با کودکان کار را، از تدریس درس اجتماعی برای کودکان خانه کودک ناصرخسرو میداند که همه افغان بودند و در آن زمان هنوز اجازه حضور در مدارس دولتی نداشتند. او میگوید: «همیشه میدانستم بچههایی هستند که برای درآمد خود و خانواده کار میکنند، ولی همزمان واهمه مواجهه مستقیم با آنها را هم داشتم، چون فکر میکردم دانش ارتباط با آنها را ندارم، که البته به نظرم ترس درستی هم بود. در طی فعالیت در خانه کودک ناصرخسرو، بهتدریج متوجه شدم علاوه بر بچههایی که من معلمشان بودم گروهی هم هستند که از صبح زودتر، برای آموزش میآمدند؛ بین ساعت 7:30 تا 9:30صبح و بعد از آنها، کلاسهای بچههای دیگر شروع میشد. گروه اولپسر بچههایی بودند که بدون خانواده از کشورشان برای یافتن کار به ایران مهاجرت کرده بودند؛ در خانههای دسته جمعی با تعدادی مرد از گروههای سنی متفاوت زندگی میکردند. این کودکان به طور معمول در پارهای از مغازهها شاگرد مغازه بودند و عملا وقت مدرسه رفتن هم نداشتند.»
سپیده سالاروند در ادامه افزود: «تصور اولیه اغلب ما از کودک کار، بیشتر کودکان سر چهار راه است اما خیلی از بچه¬ها در مکانهایی کار میکنند که اصلا مقابل چشم ما نیست و هیچ تصوری از فضای آنجا نداریم. آغار توجه و سوال درباره کودکان زباله¬گرد هم مربوط به اوایل دهه 90 است که ما کمکم متوجه شدیم کودکان زبالهگرد در حال افزایش است. همه جا در اطرافمان آنها را میدیدیم. انگار همه در یک گفتگو و خرد جمعی بهتدریج به این سوال رسیدند که زبالهگردها چه کسانی هستند و از کجا آمدهاند.بچههای خانه کودک دو ساعت در روز درس میخواندند و البته تا کلاس سوم هم بیشتر در خانه کودک ناصرخسرو نبود. وقتی از بچه¬ها میپرسیدیم چرا آمدید ایران؟ تعداد زیادی میگفتند: درس بخوانیم و در کنارش کار کنیم. ویژگی مشترک گود زباله با بچه¬های خانه کودک این بود که اینجا هم بچه¬ها افغان بودند. اما بدون خانواده زندگی میکردند؛ درس نمیخوانند و هیچ ارتباطی با هیچ سمنی نداشتند.»
او که بعد از گذشت یک سال از آغاز رفت¬وآمد به گود زباله، اقدام به نگارش پایان¬نامه مقطع کارشناسی¬ارشد خود در همین زمینه کرد،درباره چگونگی آغاز کار پژوهشگری خود در آن دوران چنین گفت: «قرار بودبرای پایان¬نامه درسیام، مردمنگاری انجام دهم، با توجه به حوزه مطالعات فرهنگی. لذا دغدغه من در این کار شناختن کودکان بود.خیلی از ما همیشه برای بچههای زبالهگرد، برنامهریزی میکردیم ولی بدون اینکه هیچ اطلاعات درست و مورد اطمینانی از آنها وجود داشته باشد. مسئولین هم همیشه میگفتند چون آمار نداریم نمیتوانیم برنامهریزی درست انجام دهیم. در مردمنگاری، مهمترین روش مشاهده است و من سعی میکردم بیشترین حد آن را داشته باشم و آدمها و روابطشان را از دید خودشان بشناسم.در گود زباله، کسانی که بچهها را به نوعی مدیریت میکردند، از من خواستند که معلم بچهها باشم. در واقع فضای بده¬بستانی بود. من برای مشاهده آنجا میرفتم ولی آنها میگفتند وقتی اینجا میآیی باید کاری هم انجام دهی. پس من معلم اجتماعی بچه¬های زبالهگرد شدم و توانستم در آن فضا طرح درسها را به گونه¬ ای پیش ببرم که با بچهها در حوزههای مختلف صحبت کنم. روز اول از بچهها درباره سطح سواد و خانه و روزهای تعطیلشان پرسیدیم. اما روز بعد که رفتیم نصف آن بچهها نبودند و متوجه شدم که با دادههای این محیط امکان برنامهریزی نیست. ما باید یک برنامه سیال داشته باشیم. لذا اعلام کردیم که مثلا دو روز در هفته برای درس دادن به منطقه آنها میآییم. بچههای گود زباله، تعدادی زبالهگردی میکردند و تعدادی هم گدایی. تقریبا یک سالی به آنجا رفت¬وآمد داشتیم و تقریبا در خیلی از بخشهای زندگی بچه ها وارد شده بودیم مثلا هر مسئلهای که برای بچه ها پیش میآمد، از ما کمک میخواستند. چون ما تنها ایرانیانی بودیم که آنها میشناختند، البته بعد از صاحب کارشان… »
*
در ادامه گفتگو، سالاروند درباره محتوای کتاب، توضیحاتی به این شرح ارائه داد: «کتاب دو بخش دارد. یک بخش توصیف خانه کودک و گود زباله است که متمرکز بر بیان چگونگی شرایط زندگی و کار در این فضاهاست. مثلا الان آن گود زباله خراب شده ولی گاراژهای دیگر تقریبا کاربری مشابهی دارند. در بخش دیگر، با مقایسه یادادشتهایی که در هر بار رفتن به این مکانها برمیداشتم به موارد معناداری رسیدم. هر کدام از موضوعات را در قالب جستاری مجزا در کتاب آوردهام و به شکل کلانتر هم دیدهام. مثلا مسیر ورود کودکان از افغانستان به ایران بسیار پرخطر است و همین موضوع خیلی در زندگی روانی آنها تأثیرگذار است. در این مسیر کودکمیدید که همراهش از دست می¬رود یا چندین روز بدون آب و غذا و …میماند؛ البته هنوز و در کل ما نمیدانیم چگونه این کودکان به تهران رسیدهاند.یا اینکه زندگی همهکودکان کار به بهزیستی گره خورده است. پس رابطه این کودکان با بهزیستی یک جستار در مطالعه من است.
موضوع مهم دیگر اسم این کودکان است که ممکن است طی رابطه با صاحب کار یا هر فرد دیگری که به هر نوعی با آنها ارتباط میگیرد اسم آنها تغییر کند و البته این موضوع برای خود کودکان هم کاملا پذیرفته شده است. بچهها ترجیح میدادند در تهران از اسامیافغان خود استفاده نکنند. چون میخواستند شبیه به جامعه حاضر در آن بشوند. پس یکی از جستارهای من راجع به نام است. در جستار دیگری از کتاب به آرزو پرداختهام و در مورد دیگر به نقش سمنها.در مجموع در کتاب سعی کردم کلیتی به نام کودک کار افغانستانی که در دو حوزه تجربی خودم شناخته بودم، ارائه دهم.»
*
در بخش سوم گفتگو، سپیده سالاروند، نویسنده و پژوهشگر حوزه کودکان کار، ضمن اشاره به بخشهایی از زندگی کودکان زبالهگردچنین اظهار داشت: «در بخش غیررسمیجمعآوری زباله در سطح شهر تهران، که من مطالعه کرده¬ام، کسانی هستند که در گودها یا گاراژهای غیررسمیفعالیت میکنند. بخشی از این گودهاسمت شرق تهران است و بخشی هم در غرب. کودکان زبالهگرد، از طریق فردی که به آن ارباب میگویند و معمولا آشنایی خویشاوندی یا سنتی با او دارند، وارد فرآیند زبالهگردی میشوند. ارباب، فردی است که مهمتر از هر چیزی سرمایه مالی دارد. همچنن کارت هویتی و بیشتر باید به شکل یک فرد کارراه¬انداز به آن نگاه کرد. این ارباب با پیمانکارجمعآوری زباله خشک منطقه قرارداد صوری برای جمعآوری زباله می¬بندد. ارباب برای اینکه هر بچهای برای جمعآوری زباله به منطقهای خاص برود، به پیمانکار پول نسبتا زیادی میدهد و البته تصویر و مشخصات هویتی کودکان را دریافت می¬کند تا برای آنها کارت تردد در محدوده مشخصی ایجاد کند. بر این اساس بچهها به پیمانکار معرفی میشوند و میتوانند به شکلی قانونی در آن محدوده فعالیت کنند.
جابجایی درون شهری این بچهها از محل اسکان تا محدودهفعالیتشان هم از نگاه بیرونی فرایند سخت و آزاردهندهای است. معمولا با وسایلی جابجا میشوند که امکان دید مسیر حرکت ندارند و لذا خیلی طول میکشد تا نسبت به محیطی که در آن فعالیت میکنند درکی بیابند و چون معمولا سواد ندارند بیشتر محیط اطراف را به صورت چشمیمیشناسند. ولی در مقایسه با بچههای خانه کودک، بچههای زبالهگرد این شانس را دارند که محدوده خود را بچرخند،چون کارت شناسایی دارند.بعد از جمعآوری زباله خشک، بچهها زبالهها را از هم تفکیک میکنند و با قیمت خیلی پایین به ارباب میفروشند. پول را هم اغلبمیفرستند افغانستان. البته هزینه مسکن، رفت¬و¬آمد و رشوه در اینجا به عهده ارباب است. در سطلهای زباله، گاهی چیزهای ارزشمند تکی هم هست. پس گرفتن مناطق بالاتر که مرفهنشینتر است خیلی مهم است. مثلا پیدا کردن شیشه عطر یا شیشه مشروب اصل یا ممکن است لپ¬تاپ و گوشی و … که با قیمت های بالاتری خیلی سریع فروخته میشود.
*
در بخش پایانی گفتگو پرسش¬هایی از سوی حاضرین در این نشست مجازیمطرح شد و مهمان برنامه، سپیده سالاروند به هریک از آنها به شرح زیر پاسخ داد:
– میزان اقبال و توجه جامعه دانشگاهی به بررسی موضوعات مرتبط با حوزه کودکان کار و کودکان زبالهگرد چگونه است؟
ما در مردمنگاری خیلی از واژه آسیب استفاده نمیکنیم، لذا من به عنوان مسئله کار کودک میگویم. کاری که در فرآیند طبیعی زندگی کودک خلل ایجاد میکند جدا از اینکه زبالهگردی در کل عمل غیرانسانی است و مهم نیست چه فردی انجام میدهد. در دوره ما به دلیل تأکید برخی اساتید، نگاه و بررسی مسایل فرودستان خیلی برجسته شد. اما مشکل اصلی اینجاست که خیلی تمایل به میدان رفتن و انجام تحقیقات میدانی وجود ندارد و به نظر میرسد در حال حاضر هم چندان اقبالی نیست.
– تفاوت میان فعالیتهای خیریهای و فعالیت مراکزی مانند انجمن پویش در چیست؟
درباره تفاوت فعالت خیریه با فعالیت مراکزی همچون انجمن پویش، نکته مهم ترویج مطالبهگری است. فعالیتهای خیریهای با همه نقش و اهمیتی که در کاهش زخم و آسیب این کودکان دارند، در نهایت منجر به این میشود که کودکان عادت میکنند به اینکه همیشه افرادی مثلا با این شکل و شمایل هستند و میآیند و به آنها غذا یا پول میدهند. ما در واقع با این فعالیت خیرخواهانه عذاب وجدان لحظه¬ای خودمان را برطرف میکنیم ولی بچه را عادت میدهیم به اینکه ما را به عنوان فرد دهنده خدمات ببیند.
درباره مطالبهگری، خیلی مهم است بر روی همراه کردن مردم با خودمان تمرکز کنیم. مردم باید کودک کار و کودک زبالهگرد رابه عنوان مسئله ببینند و خواهان رفع و لغو آن باشند. کنشی که سمنهایی مانند انجمن پویش بر آن متمرکز است. البته تحقق این امر تا حد زیادی مشکل است. بخشی به این دلیل که صدای سمنها تا جایی بُرد دارد و لازمه اصلی شکلگیری گفتگوی میان سمنها و سیاستگذاران این حوزه است. متأسفانه از طرف نهادهای بالادستی همراهی نیست و بازنماییهایی که به ویژه از طرف رسانهها در حوزه کودکان کار انجام میگیرد، خیلی بیشتر مشوق نادیده گرفتن حقوق این کودکان است. بیشتر هم به دلیل عدم مشورت و بهره گرفتن از پژوهشگرانی است که مطالعات فایدهمندی در این حوزهها داشتهاند و آگاه به وجوه مختلف زندگی این کودکان هستند. ایدهآل برنامهریزی و تولید برنامه برای کودکان کار این است که پیش از طرح و اجرای برنامه، از فعالان این حوزه مشورت بخواهند. از محقق بخواهند که به عنوان مشاور در کنار رسانه باشد و به پیشبرد اهداف انساندوستانه کمک کند.
-احساس و درک خود کودکان زباله¬گرد از کارشان، فارغ از نگاه بیرونی که به آنها القا می¬شود، چیست؟
درپاسخبهسئوال،حس خود کودکان نسبت به کارشان، بچههایی که من میشناسم اساسا با کار کودک مشکلی ندارند و آن را خوب میدانند و میگویند از ولگردی بهتر است. در ایجاد این فهم، سیستم آموزش و پرورش افغانستان هم خیلی موثر است که بخش زیادی از مدرسه رانده میشوند و بعد ناچارا سر کار میروند. بچههای زبالهگرد با مدل کارشان خیلی مشکل دارند خسته میشوند و … اینکه کارشان خیلی سخت و سنگین است، اما در نهایت تصور این را ندارند که بچه نباید کار کند. فکر میکنند در حدی باید کار کرد که زیاد خسته نشوند اینکه در پانزده یا شانزده سالگی پولی برای خانواده فراهم کنی از نظرشان مسئله نیست.
– نهادهایی که در کتاب مورد انتقاد واقع شده¬اند وقتی با متن کتاب مواجه میشوند چه رویکردی دارند؟
در ارتباط با سیاستمداران متأسفانه من هیچ بازخوردی از هیچ کدام از حوزه¬های سیاستگذاری درباره موضوعات مطرح شده در کتاب دریافت نکردهام.
با سپاس از خانم سپیده سالاروند و همه دوستانی که همراه این گفتگو بودند، امیدواریم این سلسله نشستها و بحثها در کنار همه تلاشهای دیگر فعالین حوزه حقوق کودک، به کاهش آسیبهای کار کودکان و در نهایت لغو اجازه کار کودکان در کشور بینجامد.