یادداشت دوم: و در ستایش کاتالیزور بودگی
بگذارید صادقانه و درگوشی یک تعریفی از خودمان بکنم. این جا یعنی در فضای کار ان جی اویی، آدمها با بخش بهتر وجودشان میآیند.اینجا آدمها حالشان بهتر است و آمدهاند آن از بخش از درونشان را که اغلب دیگر ساحتهای زندگی فردی و اجتماعی، مثل محیط کار، خانواده یا تحصیل، مجال تجلیاش را نمی دهد، توی خودشان کشف بکنند و احساس کنند که میتوانند دستکم دو سه پله از خودشان بالاتر رفته و گونهای دیگر از بودن را تجربه کنند.
اما راستش را که بخواهید از آنجا که انسانیم و موجودی در هم تنیده از گوناگونی اضداد و صفات متعارض، اوضاع به همین سادگیها هم پیش نمیرود. ما با من انسانیمان وارد کار انجیاو میشویم و نمیتوانیم این میل سرکش را برای دیده شدن و یکهتاز بودن نادیده بگیریم. نمیتوانیم در مقابل وسوسۀ ستایش و تأیید دیگران و به رخ کشیدن کارهایمان، مقاومت کنیم.
لابد فکر میکنید الآن میخواهم یک سری توصیه های اخلاقی روانشناختی فلسفی در باب مبارزه با منیت درون و اینها بگویم؟! نه واقعا! قصدم این نیست و در این جایگاه هم نیستم. پرهیز از “من” و تبدیل شدن به “ما” و پیروی از اصول کار تیمی، یک راهبرد عملگرایانه و تاکتیکی بسیار اثرگذار در کار انجیاویی، یک تجربه به شدت زیسته من در این فضاست. حجم مسائل، نیازها و کارها در این ساحت آن چنان زیاد است که هیچ کس به تنهایی نمیتواند قهرمان این عرصه باشد و بشود یکهتاز. این را در نظر بگیرید که قریب به اکثریت نیروهای سمنها را افراد داوطلب یا نیمه داوطلب تشکیل میدهند، نیروهایی که بخش زیادی از زمان و توانشان را در جای دیگری صرف امرار معاش و زندگی روزمرهشان میکنند. حالا هر کدام از این افراد با این حجم زیاد از کار بر زمین مانده سمنها بخواهند ساز خودشان را بزنند و راه خودشان را بروند، بخواهند بر مدلهای شخصی خود پافشاری کنند و یکتنه برنامه بریزند و اجرا کنند و تن به ساختار جمعی ندهند. چه بلبشویی به پا خواهد شد؟! و حالا بر فرض اینکه یک نفر آنقدر توانمند و پر انرژی باشد که بتواند در یک مقطعی از زمان، خودش به تنهایی همه کارها را اداره کرده و جلو ببرد، این ابرقهرمان تا کجا دوام خواهد آورد؟! سه ماه؟! شش ماه؟! یک سال؟! دو سال؟! چانه نزنیم دوستان. خانه پرش یک سال است و بعد آن فرد میماند و حجم بالایی از توقعاتی که ایجاد کرده و کارهایی که شروع کرده و به هیچ کس هم اجازه تمام کردنش را نداده چون این ” من” اوست که باید این کارها را انجام دهد. این ” من” اوست که باید دیده شود، این ” من ” اوست که همه دیگریها را نادیده گرفته و فقط خودش را در آیینه دیده است.
باز هم صادقانه اعتراف کنم، این ” من” سرکش خیلی جاها در کار ان جی اویی من، برایم دردسر ساز شد. اول ترها که تازه از راه رسیده بودم، خیلی ذوق داشتم سر این نمایش ” من”. هی مدام به خودم می گفتم: ” ببین، من ای کار را کردم، من فلان وروردی را برای ان جی او داشتم، من بهمان اثرگذاری را داشتم. واااای “من” چقدر خوب و مهمم!!! ” دلم میخواست همه این ” من ” را ببینند و تایید و تشویق کنند، و بعد زمانهایی که دیگران مطابق مدلهایی که من تعریف کرده بودم پیش نمیرفتند به شدت به هم میریختم و گاه میشد که تنش و اصطکاکی هم با دیگران به بهانهای مختلف ایجاد کنم. ظاهر آن تنشها را با موضوعاتی مثل اختلاف رویکرد و سلیقه و دفاع از حقوق مددجویان میپوشاندم. اما حقیقت آن بود که پشت این دعواها “من” بودم که به اندازه کافی دیده نشده بود. کمی که جلوتر رفتم و دردسرهای این خودبزرگبینیها را دیدم، یاد گرفتم این ” من” را کمتر توی کار بیاورم. یاد گرفتم بروم جلوی آیینه و در خلوت خودم قربان صدقه خودم بروم که اینقدر خوب و مثمر ثمر هستم و در بیرون با دیگران بیشتر راه بیایم. یادگرفتم در ظاهر خیلی متواضعانه تعریفهای دیگران را وقتی کارهایم خوب پیش میرود، نادیده بگیرم و در باطن از خوشی دلم غنج برود. یاد گرفتم وقتی خرابکاری میکنم، در ظاهر مسئولیت کارهایم را به عهده بگیرم و عذرخواهی کنم و در باطن و توی ذهن خودم گناه کارها را بیندازم گردن دیگران.
حالاها اما، دیگر این قربان صدقههای پنهانی هم برایم جذاب نیست و نمیتوانم خودم را با آنها گول بزنم. چون یک حقیقت را فهمیدهام. اینجا توی انجی او، هیچ تک نفری نیست که آن قدر مهم باشد که بگوید “من” کاری کردهام. مدل کار ان جی اویی آن گونه است که فقط و فقط میتواند به شکل تیمی اداره شده و فقط و فقط یک تیم است که باید به دستاوردهای خودش ببالد یا در مواقع اشتباه و خطا پاسخگو باشد. ان جی او ساحت ” من” ها نیست. ساحت “ما” است. یک ” من ” به تنهایی در عرصه فعالیت اجتماعی معادل هیچ است. باور کنید، بگذارید با تأکید چندباره بگویم، باور کنید، من و شما که نباشیم، کار هیچ ان جی اویی زمین نمی ماند، دفتر هیچ سازمان مردمنهادی بسته نمیشود. این جریان چونان رودخانه ایست که راهش را با ما یا بی ما ادامه خواهد داد. آگاهی دردناکی است، میدانم، خیلی دردناک، تجربهاش کردهام، دردش را زیستهام و به شما میگویمش. با این حال بیایید خیلی هم به این ” من” های طفلیمان سخت نگیریم. این ” من” ها میتوانند خیلی هم مهم باشند. در واقع آنها زمانی مهم میشوند و معنادار که از خود بیرون بیایند و بشوند کاتالیزورهایی در مسیر حرکت این رود همیشه جاری. این من زمانی که بدل به کاتالیزور و تسهیل کننده فرایندها بشود، تبدیل به “همه” میشود و برای خودش دنیایی است.
به عنوان آخرین بخش متن بگویم، یکی از لذتهای عمیقم در کار انجیاو، کار کردن با آدمهای هوشمندیست که تن به این کاتالیزور بودگی داده و چنان انجام کارها را نرم و راحت میکنند که همراهی با آنها مثل یک سفر دلنشین میشود. و همیشه یکی از سختترین بخشهای کارم، ارتباط با کسانی است که در هر جایگاه و موقعیتی و با هر میزان سابقه از کار مدنی، فراموششان میشود که ” من” هایشان را پشت در در ورودی انجیاو جا بگذارند.