نگاه شخصی یکی از اعضای انجمن پویش:
کالبدشکافی نقطه دید رسانه در یک واقعه دردناک؛
کودکی که بی آرزو خوانده شد
در برابر دوربینهای پر بییندهترین شوی تلویزیونی نشسته و مجری خیره به او میپرسد: ” تو الآن آرزوت چیه؟” و او پاسخ میدهد: “…”. پاسخش را همه از حفظیم، نیاز به تکرارش نیست. این روزها ورد زبانمان شده است و ترند روز رسانه. چرا؟ چون آن کودکی که هفت سال پیش چنان پاسخی به مجری برنامه داده، این روزها که کودکی را پشت سر گذاشته، تصمیم گرفته به زندگی اش پایان دهد. حالا او پس از هفت سال دوباره در محور و نقطه دید رسانه و شبکه های اجتماعی قرار گرفته است. رسانه در دو لحظه او را دید، یک بار لحظه بیآرزویی و دیگری، لحظه مرگ. او فراموششده بقیه سالها بود. واقعا نسبت رسانه با امثال رضا چیست؟ رسانه کجای زندگی، آسیب، آرزو و متاسفانه مرگ امثال رضا نشسته است؟ با چه نقطه دیدی مینگردشان؟ بیایید از این رسانه چند سؤال بپرسیم.
1- چرا رضای ده یازده ساله باید به عنوان یک کودک کار در برابر دوربین تلویزیونی در پربازدیدترین ساعات رسانه بنشیند؟ آیا کسی از فعالان حقوق کودک به مجری و برنامهساز این برنامه نگفته است که استفاده از تصویر و ویدئوی کودکان به ویژه در کودکان در شرایط آسیب، حتی با اجازه خانوادههایشان، بر خلاف حقوق کودک است؟ آیا برنامهسازان و تولیدکنندگان محتوای رسانه به این فکر نکردهاند که بسیاری از کودکان در معرض آسیبی که در این برنامه و دیگر برنامهها و کانالهای ارتباطی، رسانهای میشوند، پس از گذشت سالیان، شاید دیگر نخواهند کودکیشان را با عناوینی همچون، کودک کار، کودک محروم و با تصاویر ترحم، فقر و فلاکت به یاد بیاورند؟ آنها میخواهند زندگی تازهای برای خود بسازند، اما آن چه که رسانه برای کودکیشان که در سالهایی که آنها هنوز آگاهی کامل برای انتخاب حضور در رسانه را نداشتهاند، رقم زده، این فرصت را از آنها میگیرد. کودکی آنها در همه آرشیوهای رسانهای حک شده است و فرصت جبرانش نیست.
2- چنین رسانههایی میگویند، رسانهای کردن آسیب کودکان، برای بیداری جامعه است. میگویند رسالت رسانه این است که دردها و رنجهای کودکان را در برابر نگاه خیره مردم و سیاستگزاران بگذارد تا آنها بیتفاوتی را کنار گذاشته و کاری انجام دهند. این عبارات بسیار درست است. اما آیا کار رسانه این است که کودکی آسیبزده را بیدفاع و عریان از محل زیستش بیرون آورده، به استودیوی برنامهاش ببرد و از او سختترین سؤالها را بپرسد؟ آرزویت چیست؟! کارمردم و سیاستگزاران ما به کجا رسیده است که برای بیدار شدن، نیاز دارند کودک کاری رنجش را این طور بیپرده در برابرش فریاد بزند؟ مگر هر روز توی خیابانهای شهر، هر کداممان با دهها کودک دستفروش و زبالهگرد در بدترین شرایط روبه رو نمیشویم؟! آسیبی به این بزرگی و با این حجم از حضور در زیست روزمرهمان، برای دیده شدن نیاز به این شوآف تلوزیونی بدون عمق و عوامزاده، بدون بررسیهای کارشناسانه دارد؟ نیاز است خود کودک فریادش بزند تا بشنویمش؟ رسانهای که چنین غیر حرفهای و عوامانه از آسیب اجتماعی میگوید، آیا خودش میتواند حرف خودش را باور کند که هدفش فقط نمایش آسیب است و نه اهداف دیگری همچون بالابردن تعداد مخاطبان و ترند شدن و جنجالی شدنش؟
3- آیا آنچه چنین رسانههایی در معرض دید مخاطبینشان قرار میدهد، همۀ ابعاد زندگی این کودکان را در بر میگیرد؟ رضا و دیگر کودکان در معرض آسیب این جامعه به حکم غریزه، هوشمندی و با توجه به تجربههای پیشین میدانند که چنین رسانههایی تنها در صورتی آنها را خواهند دید که آنها از رنجها، از بیآرزوییها و از آسیبها بگویند. رسانه همین را از آنها میخواهد. اما رسانه اگر متعهد به اخلاق و وجدان رسانه است، باید به کودک اجازه دهد زیست واقعیاش را بر روی پرده نمایش دهد، نه فقط جهان تاریک و غمزدهای که رسانه برای ساختن لحظات گذرایی از عواطف مخاطبان نیازمندش است. این درست است که جهان این کودکان پر از آسیب و زخم است، اما فعالین مدنی و کسانی که نزدیک جهان این کودکان میشوند و لایههای سطحی را کنار میگذارند، شهادت خواهند داد که جدای از این رنج، هسته و بنیادی از شادی، زندگی و عمق در روح و زیست این کودکان جاری است. آنها شهادت میدهند که بارها و بارها خنده سرخوشانه و تلاش و امیدواری این کودکان را در میانه رنجها دیده اند و از آن درسها گرفتهاند، این سویهایست که چنین رسانههایی مایل به شنیدن و دیدنش نیستند چون چشمان مخاطبان شان را به واکاوی و ژرفنگری عادت ندادهاند.
4- حالا هفت سال از آن روزها گذشته و رضا دوباره رسانهای شده است، به خاطر مرگی خودخواسته. رنجی بیانتها که دل هر شهروند جامعه را به درد میآورد. اما این بار نیز رسانه دارد دربرابر رضا و امثال او پرسشهای بیپاسخ دیگری را ایجاد میکند. رضا در ان برنامه حرفهای زیادی زده است و بیانیه انجی اویی که حامی او بوده است، هم بیانگر آن است که رضا و همراهانش در این نهاد، تلاش بسیاری را برای بهبود شرایط انجام دادهاند. اما شبکههای اجتماعی و رسانه به جای دیدن سویههای دیگر زندگی او و نقد اجتماعی عمیق و کارساز، تنها بر دو عبارت و هشتگ عاطفی و حسی تاکید کردهاند، کودک کار بی آرزو و واژه دیگری که نحوه مرگ او را بیان میکند ( برای شریک نشدن در بازتولید این پدیدار ترسناک در بین کودکان، آن واژه را در این نوشتار به کار نخواهیم برد). رسانه و تولیدکنندگان محتوا به هیچ وجه متوجه آثار تخریبی این برخورد هیجانی نیستند. موج نگرانکننده از تکرار این اتفاق برای کودکان و نوجوانان در شرایط سخت و پر آسیب در این روزها، انگار آنها را به هوش نیاورده است. متوجه نیستند که کودکان بسیاری از جمله کودکان در شرایط آسیب این اخبار را دنبال میکنند. آنها یاد میگیرند که برای دیده شدن و رسیدن به خواستههای به حقشان، باید بیآرزو شوند، باید برچسب فلاکت و بدبختی را مدام بر خود بچسبانند تا ترحم جامعه نسبت به آنها برانگیخته شوند. آنها خواهند آموخت که با آسیب زدن به خودشان شاید بتوانند برای رسیدن به حق آموزش، تبلت یا گوشی و دیگر حقوق معطلماندۀ خود راهی بیابند. بسیاری از کودکان، هنوز مرز بین واقعیت و فانتزی را نمیفهمند. آنها فقط رسانهای شدن این پدیدار را میبینند و شاید نتوانند درکی از عمق حادثه و رویدادی که بر رضا و کودکانی که این روزها آسیب زدن به خود را انتخاب کردهاند داشته باشند.
آنچه در این نوشتار آمد، نقدی بر جریان غالب رسانهای بود. بیتردید، در همۀ این سالها بسیاری از رسانههای آگاه، سازمانهای مردمنهاد و فعالین هوشیار فضای مجازی، پابهپای هم مسیر درست رسانهای را برای مطالبهگری و آگاه ساختن مردم و سیاستگزاران نسبت به وضعیت کودکان در معرض آسیب یافتهاند. باشد که این مسیر درست بدل به رویهای فراگیر و غالب شود، باشد که دیگر هیچ کودکی در رنج و آسیب نباشد.
نویسنده: مهراوه موسوی