شرق: «مادر جوان با شوق یکی از کتابهای کودک گوشه کتابخانه را برمیدارد و با صدای نسبتا بلندی شروع به خواندن میکند. دستش را بر روی هر کلمه که میخواند، میگذارد و ادامه میدهد…». همه دورتادور کلاس نشسته بودند، بیشترشان از خجالت سرشان را پایین انداخته بودند و با خودکار یا نوک انگشتهای زنانه بر کنار میزهای رنگورورفته میکشیدند. هفتهای چند بار اینجا، در این کلاس درس پشت نیمکت مینشینند تا خواندن و نوشتن یاد بگیرند. یکی 50 سال دارد و دیگری شاید به زحمت به 17 سال برسد. زنانی که گویی در هر کجای جهان باشند، مهر زن خاورمیانه بودن بر پیشانی آنها حک شده و چارهای جز جنگیدن در اوج محدودیت و محرومیت را ندارند. همه از افغانستان فرار کردهاند، از زیر بمب و موشک یا از زیر سایه سنگین طالبان. یکی شش سال قبل، یکی هم شش ماه قبل وطن را رها کرده و راهی کشور همسایه شده است. شرایط عرفی حاکم در افغانستان طی این سالها به هر ترتیب مانع از تحصیل بسیاری از دختران و زنان شده و بعد از آن هم با روی کار آمدن طالبان حق تحصیل از دختران و زنان گرفته شد. با این حساب بسیاری از آنها در آرزوی باسوادشدن و خلق یک جایگاه اجتماعی برای خود ماندند. در بین آنها خانوادههای بسیاری راهی ایران شدند. خیلی از این دخترها در بین گفتوگو به روزهای قبل از روی کار آمدن طالبان اشاره میکنند که قوانین اجازه تحصیل به دخترها را میداد، اما مردهای خانه همچون پدر و برادر با مدرسهرفتن آنها مخالف بودند. مثلا یکی از آنها که چهرهای جوان دارد، اشاره میکند: «من مدرسه میرفتم، اما مادر و پدرم ترسیدند، از بمبگذاری و حملههای گاه و بیگاه میترسیدند، میترسیدند من کشته شوم و نگذاشتند به مدرسه بروم…».
بیسوادی همه چیز را بدتر میکند
در حال حاضر مهاجرهای بسیاری در کشور ما حضور دارند که عدم ساماندهی آنها و نبود قوانین حمایتی باعث شده تا شرایط برای خودشان و مردم خاک ایران با پیچیدگی بیشتر همراه شود. بهطور مثال بسیاری با وجودی که نتوانستند در افغانستان تحصیل کنند، در ایران هم با موانع بسیاری برای مدرسه و تحصیل روبهرو شدند که همین موضوع باعث شده تا به جوانهایی بدون سواد تبدیل شوند که همین آسیبهای بیشماری برای جامعه هم به همراه خواهد داشت.
حالا قرار است هر کدام در «انجمن دوستداران کودک پویش» یکییکی از حال این چند ماه خود برای ما بگویند که خواندن و نوشتن آنها چه تأثیری در این روزهایشان دارد. روایتهای جالبی که شاید نگاه ما به زنان درگیر محرومیت را جامعتر کند.
از من دزدی میکردند و متوجه نمیشدم
چادر را بر روی سرش جابهجا میکند و با صدای آرام که نشان از اعتمادبهنفس پایین او دارد، جملات را یکییکی به زبان میآورد؛ «سه تا بچه دارم، بزرگترینش الان 11 سال دارد. بچههای من همه درسشان خوب است ولی تا سال قبل هیچوقت حتی بلد نبودم از روی نوشتههای کتابهایشان بخوانم، چه برسد به اینکه کمکشان کنم. اما الان میخوانم و مینویسم. هرازگاهی هم کمکشان میکنم. حتی قبلا مدام آنها را دعوا میکردم و اجبار میکردم تا آنچه در مدرسه یاد دادند، به سرعت یاد بگیرند، اما الان که خودم هم با آنها درس میخوانم میفهمم چندان کار راحتی نیست و کمتر چیزی را اجبار میکنم». این زنها که اغلبشان ازدواج کرده و فرزند دارند، از قبل از سواددارشدن خود میگویند. مثلا منیژه از روزی میگوید که در خیابان گم شده بود چون هیچ تابلویی را نمیتوانسته بخواند. یا معصومه خانم که سنوسالش از همه بیشتر است، با خنده از تمام این سالهای خود میگوید که بدون داشتن سواد، حتی ترس تنهایی بیرونرفتن را داشته چون تصور میکرده اگر از خانه بیرون بیاید و حتی یک کوچه را هم اشتباه برود امکان دارد در این شهر بزرگ گم شود. در بین آنها زهرا مادری جوان هم روایت خودش را تعریف میکند؛ «من کار در منزل انجام میدهم، مثلا نمکدان پر میکنم یا در فصل باقالی و سبزی، آنها را در خانه پاک میکنم و بستهبندی میکنم. خیلی وقت است که با گروهی این کار را انجام میدهم و هر پولی به من میدهند همان را از آنها قبول میکنم چون من که تا الان بلد نبودم بشمرم تا بفهمم کم یا زیاد است. هر چیزی که میدادند از آنها تشکر میکردم و خدا را هم شکر میکردم. ولی حالا که کمکم سوادم بیشتر میشود، متوجه میشوم قبلا چقدر برای من پول کمی در نظر میگرفتند و من اصلا متوجه نمیشدم. چون اولین باری که توانستم پولی را که میدهند بشمارم، فهمیدم 500 هزار تومان کمتر پرداخت کردند. حتی سری بعد هم 200 هزار تومان کمتر داده بودند. به خودم گفتم کاش زودتر سواد یاد گرفته بودم…». همان موقع یکی از مادرهای میانسال که در بین زنان چادر را بر روی صورت کشیده بود و با خجالت حرف میزد، رویش را کنار میزند و به خنده تعریف میکند: «من هم تا شمردن پول را یاد گرفته بودم، برای خرید به بقالی رفتم. قبل از آن همیشه پسرم برای خرید بیرون از خانه میرفت، اما من هم کمکم یاد گرفتم. خلاصه رفتم چند تخممرغ بخرم، آن فروشنده ثابتی که هر وقت تنها بودم از او خرید میکردم، اما فهمیدم همیشه پول اضافه از من میگرفته و من هم اصلا متوجه نمیشدم. این را وقتی فهمیدم که سواد یاد گرفته بودم، هر سری 10 هزار تومان از من پول بیشتری میگرفت و بار آخر که به رویش آوردم شوکه شده بود، چون فهمیده بود من دیگر میتوانم پول را بشمارم…».
بیسوادی همیشه بد است.
داشتن سواد شهروندان هر جامعهای به مرور بر شرایط کلی جامعه اثر خواهد داشت. حتی اگر این افراد مهاجرهایی باشند که به صورت موقت یا دائم قصد زندگی در خاک میزبان را دارند. با وجود تمام اختلافها بر سر حضور مهاجران در کشور ایران، اما نبود خدمات آموزشی برای این افراد، بحرانی به بار خواهد آورد که در آخر منجر به افزایش آسیبهای اجتماعی خواهد شد. حتی کسب سواد برای بزرگسالان هم تا حد بسیاری برای جلوگیری از این چالشهای اجتماعی مفید خواهد بود. کاری که بسیاری از مراکز مردمنهاد همچون انجمن دوستداران کودک پویش با مادران و دختران تحت پوشش خود انجام میدهند.