? دلنوشتهای از آمنه پیوندی به بهانه روز دانشآموز
?آشغال تراشههای مدادش را در گوشه خانه دیدم که زیر فرش قایم کرده بود. وقتی خم شدم که مرتب کنم، جورابهایی که چند گُل در بافتش بود را زیر کمد دیدم. خیلی وقت بود ندیده بودمش. یادم نمیآمد آن جورابهای گُل گُلی کجاست. از خودش پرسیدم: «پسر مامان این جورابا چرا زیر کمده؟»
بلند قهقهه زد و گفت: «مامان من که دختر نیستم. این جوراب گل داره، اگه بپوشم دوستام منو مسخره می¬کنن.»
?مسخره، چه کلمه مسخرهای است. کلمهای که اصلا خاطره خوبی از آن در ذهنم نیست. کلمهای که در دوران دانش آموزی، بارها از سوی آموزگارم آن را تجربه کردم و بارها تکرار شد. شاید از نظر او، به سُخره گرفتن نوعی تنبیه مثبت بود. شاید فکر میکرد مسخرهکردن روش خوبی برای یادگیری ریاضی است. شاید فکر میکرد همه باید مثل خودش ریاضیدان باشند. اما برای من که دختری 8 یا 9 ساله بودم اینها معنی نداشت. من دوست داشتم همانطور که بودم قبولم کنند، بپذیرند و استعدادهای دیگرم را تقویت کنند. نه اینکه بارها مورد تنبیه و حرف ناشایست قرار بگیرم که نه تأثیری در یادگیری ریاضی داشت، نه در احساسم نسبت به دانشآموزانی که در آن درس، خوب بودند.
? چندی پیش، روز دانشآموز بود. روز آنهایی که در مقابل خشم و تنبیه آموزگار، فقط چشمانشان گِرد و اشکآلود می شود. آنها که نه تنها میترسند از این که حرفشان را بگویند، بلکه از دهان باز کردن هم میترسند. یادمان باشد فقط این یک روز، روز ویژه برای ادای احترام به دانشآموز نیست. او در تمام طول سال نیاز به احترام، ارزش و بها دارد. او دوست دارد در نگاه آموزگار خود، جایگاهی مورد قبول داشته باشد و از سوی او تأیید شود.