✨انجمن پویش در هفتهای که گذشت…
معراجِ پرجنبوجوش
نویسنده: فاطمه حسینی
✨دقایقی از شروع کلاس گذشته بود که معراج، پسر پرجنبوجوش کلاس، با هیجان کنارم آمد و گفت: «خانم، ببینید با خمیر بازی چه چیزی درست کردم!»
پرسیدم: «ببینم چی درست کردی؟ برام توضیح میدی؟»
گفت: «این یک کشتی هست. یک خانواده سوار این کشتی هستند، اما پدر و مادر غرق شدهاند و فقط بچهها زنده موندن.»
این چندمین باری بود که معراج، به شیوههای مختلف، از مرگ پدرش میگفت. گاهی با نقاشی، گاهی با خمیر بازی و گاهی هم با حرف زدن. در همه این آثار، یک کشتی وجود داشت که خانوادهای در آن بودند و پدر خانواده از دنیا رفته است.
معراج، با وجود شیطنتهایش، پسری بسیار مهربان است. همیشه قصد میکند به دستهایم بوسه بزند، انگار در خانوادهشان رسم است که به نشانهی احترام و محبت دست بزرگترها را ببوسند. پدر معراج اهل افغانستان بود و متأسفانه دیگر در بین ما نیست و مادرش ایرانی است. معراج با زبان کودکانهی خود و با استفاده از نقاشی و بازی، درد از دست دادن پدر و شاید هم سختیهای مهاجرت را بیان میکند؛ مهاجرتی تلخ و بینتیجه که پدر را از او گرفته است.