به مناسبت روز پدر
قصهای کوتاه از یک پدری عاشق…
عباس چهار کودک قد و نیم قد داشت که جنگهای داخلی در افغانستان او را همچون هزاران روایت دیگر از آدمهای خاورمیانه، وادار به مهاجرت و ترک همیشگی وطنش میکند و حالا بعد از ۴ سال حضور در خاک ایران، با سختی چرخ اقتصاد خانه را میچرخاند.
این مرد میانسال روزها در گاراژ ضایعات، آهن برش میدهد، جدا میکند و بار میزند و شب تا صبح همانجا نگهبانی میدهد تا با پول حاصل از کارش هم خرج درمان زن بیمارش و هم تحصیل کودکانش را پرداخت کند.
عباس، این پدر رنج کشیده شبانه روز کار میکند تا کودکانش سرنوشت دیگری را برای خود رقم بزنند.
شرایط ناامن در افغانستان هرگز اجازهی تحصیل به فرزندان عباس را نداده بود و حالا در سنین ۸، ۹ و۱۲ مشغول آموزش پایه اول هستند و فرزند اول که ۱۴ سال دارد منتظر شروع کلاسهای سواد آموزی انجمن پویش است.
این خانواده با وجود تمام سختیهای مسیر زندگی، اما مملو از امید جلو میروند، عباس بین صحبتهایش تاکید دارد که بچهها “باید درس بخوانند و در آینده از سوادشان استفاده کنند، نباید مثل من باشند که درس نخوندم”.
پدرهای زیادی همچون عباس، برای سعادت و خوشحالی تک تک اعضای خانه، با عشق تمام سختیهای زندگی را به جان میخرند، پدرهایی که ناامیدی را برای سرنوشت کودکانشان به امید مبدل میکنند تا همچون نوری، راهگشای زندگی فرزندانشان باشد و شاید هرروز به احترام دستان پینه بسته و خط و خطوت روی پیشانیشان باید روز پدر باشد.
نویسنده: نسترن فرخه