شاید روزی که کلاس های درس ما هم به دلیل آمدن ویروس تعطیل شد، ناراحتی زیادی را تحمل کردم. چرا که بچه ها باز هم دچار ضعف درسی می شدند و مهم تر اینکه دور بودن از فضای آموزشی برایشان خوب تمام نمیشد. اما روزی که قرار شد ما هم مانند بقیه مدارس آموزش مجازی داشته باشیم، خوشحال شدم و به دنبال هر کدام از بچه ها گشتیم. شیرازه بچه ها از دستمان در رفته بود و هر کدام به سویی رفته بودند. بلاخره هر طور بود جمعشان کردیم و آموزش مان را آغاز. آموزش از راه دور به بچه ها و خانواده هایی که خیلی با موبایل و فضاهای مجازی سر و کار نداشتند کمی سخت بود. اما رفته رفته چیزهایی متوجه شدم که حس خوشحالی مضاعفی در من به وجود آورد. شاید همه ریاضیاتی که می خواستم را مو به مو یاد نمی گرفتند یا با خط خوش از روی درس فارسی ننوشته بودند و نوشته ها را اگر جلوی آفتاب می گذاشتیم راه می رفتند. اما وقتی می بینم بچه هایی که شاید اصلا تعامل و صحبت با نوشتن در فضای مجازی را تجربه نکردند چه خوب دارند کلمات را صحیح می نویسند تا با من حرف بزنند، سوالی می پرسند: نظری می دهند، گله ای می کنند. مگر من نمی خواستم به آن ها یاد بدهم در این دنیا با انسان ها ارتباط بگیرند و بتوانند خوب بخوانند و درست بنویسند؟ بله همین است. ارتباط با من و با همکلاسی هایشان با نوشتن، اولین قدم و در این شرایط ارتباط همین است.
حالا بچه های من غیر مستقیم یاد گرفتند کلماتی را بنویسند که شاید درهیچ کتاب فارسی شان آن را آموزش نداده بود. کلماتی که وقتی می خواستم آموزش دهم کلی باید می خواندم و بارها تکرار و تکرار برای نوشتنش تا یاد بگیرند و فراموش نکنند. اما حالا با دیدن یک کلمه در نوشته های مجازی، در ذهن شان می ماند و یک جایی از آن استفاده می کنند. آن ها یاد گرفته اند که علامت سوال را کجا باید بگذارند. وقتی از دیدن مشق های زیاد، تعجب می کند علامت مخصوصش را بگذارد و… به زعم من حالا آن ها مفید تر می آموزند شاید امتحان ریاضی را بیست نشوند یا خط شان عالی نباشد اما یک قدم به دنیای به روز نزدیکتر شده اند…
دنیا هنوزهم جای زیبایی ست. کسانی هستند که حتی در چنین شرایطی هم به فکر بچه ها هستند و از آن ها حمایت می کنند. کسی با کمک مالی دیگری با به اختیار گذاشتن وسایل مورد نیاز یادگیری و همه حمایتگران با مهرشان تا بچه ها بیاموزند که نه از مدرسه که از زندگی جا نمانند.