دلنوشته‌ی یک معلم

معلم کلاس اول بودن سخته و این واقعیتیه که همه میدونن. اما فقط یه معلم کلاس اولی میدونه که چه لذت ها و خاطره هایی قشنگی هم در کنار سختیش داره.
بچه‌های کوچولو موچولوی دندون افتاده‌ی کلاس اولی با اون خنده‌های شیطنت آمیز و گاهی اوقات اعصاب به هم ریزشون مثل فرشته‌ها دوست داشتنی‌اند.
همونایی که معنی خیلی از کلمات رو نمیدونن،همونایی که وقتی یه نشانه‌ی جدید یاد میگیرن انگار خیلی با سوادن و ادای آدمای بزرگ رو در میارن، همون شیرین زبونایی که عاشق معلمشون هستند و دونه به دونه حرفای معلم رو گوش میدن و بهش عمل می‌کنن، همونایی که روز معلم رو با چه ذوقی جشن می‌گیرن و انقد تلاش می‌کنن که معلم متوجه نشه اما خیلی تابلو می‌شن، همونایی که قلکشون رو میشکنن تا برای معلم مقنعه بخرن، همونایی که میگن رژلب چه رنگی دوست داری برات بخریم؟
همونایی که انقد معلم رو دوست دارن که زنگ تفریح میگن خانم باهات خصوصی می‌خوام صحبت کنم و با من درد و دل می‌کنن
همونایی که به هر بهانه‌ای می‌خوان منو بغل کنن و ابراز محبت می‌کنن.
همونایی که تا یکم می‌تونن نامه‌های تشکر و فدایت شوم بنویسن از میز من کلی نامه سرازیر میشه،
مطمئناً اینا رو فقط و فقط یه معلم کلاس اول درک میکنه، در کنار سختی‌های زیاد اینا شیرین ترین اتفاقات هستند.
من میخوام چند تا خاطره از این فسقلی ها براتون بگم و اونم اینکه یک روز پرسیدم؛ بچه ها کسی میدونه چشم انداز به چه معناست؟
محمد گفت :اره خانم یعنی این و بعد یک چشمک زد
محمد گفت خانم سرم ورق کرده. گفتم ورق یعنی چی؟ گفت همون که وقتی آدم گرمش میشه از سر آدم آب میاد.
به خودم گفتم، مگه میشه آدم با این جمله خندش نگیره، منم گفتم منظورت عرق هست؟

دل‌نوشته‌ای از فاطمه حسینی، معلم کودکان انجمن دوستداران پویش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *