یادداشت های یک ان جی او کار تازه از راه رسیده قسمت سوم

یادداشت سوم: مدینه فاضله و سندروم خودجهان سوم دیدگی

یادداشت های یک ان جی او
یادداشت های یک ان جی او

” این جا جهان سومه دیگه، برو اون ور آب رو ببین، حواسشون به همه چی هست، همه کارشون درسته…” این جملات و جملاتی شبیه به این را همه ما روزی چند بار در مکانهای مختلف از تاکسی و مترو و میهمانی های خانوادگی گرفته تا شبکه های مجازی میشنویم  و میخوانیم. راستش من نمی­دانم جهان سوم دقیقا کجاست یا در شرایط فعلی جهان آیا جهان سوم همان معنا و کارکردهای گذشته­اش را در تعریف و طبقه­بندی جغرافیای سیاسی اقتصادی فرهنگی جهان دارد یا خیر. من فقط این را می­دانم و می فهمم که این جملات برای بسیاری از ما تبدیل به یک کلید برای رفتن به سمت راه خروج و فرار شده است. فکرش را بکن از صبح تا شب، روزی چند بار در گوشت بخوانند و بخوانی : ” تو یک جهان سومی هستی که هیچ گریزی از وضعیتت نداری.” بخوانند و بخوانی : ” در آن ور مرزها و آبها، جهانی است که همه چیزش مرتب و سرجایش هست و همه چیز روی اصول انجام میشود. و آدمهای آن ور آب ذاتا و از ریشه اینقدر کاردرست و همه چی تمام هستند.” آیا توانی و انگیزه­ای برایت می­ماند که کاری انجام بدهی و خود را از وضعیت فعلی که اینقدر خراب و ناامید کننده و جهان سومی !! به نظر می­رسد، اندکی حتی اندکی جدا کنی؟!

حالا بیایید برگردیم سر موضوع همیشگی این مجموعه یادداشت­ها، یعنی تجربیات زیسته ان­جی­اویی من نویسنده متن که شاید شبیه تجربیات بسیاری از مخاطبین این یادداشت باشد. راستش را بخواهید این سندروم ” خودجهان سوم دیدگی” راهش به ان­جی­ اوهای ما هم باز شده است. و این یک زنگ خطر ترسناک است. چون نفس فعالیت ان­جی اویی در بنیانش، یک امیدواری همراه با عمل را نشان می­دهد. ان­جی او کار بودن دقیقا و از پایه معنایش این است که می­دانی یک جای کار جامعه ات می­لنگد و کارها در آن جا بر روال درست نیست ولی تو به امید تغییر، با همراهی دیگرانی همچون خودت امیدوار، پا در میدان می گذاری و تمام تلاشت را برای تغییر شرایط نامساعد به کار می­گیری. حالا اگر این سندروم واگیردار ” خود جهان سوم دیدگی” وسط چنین تلاش امیدوارانه ای بیاید، آدم واقعا باید نگران سلامت روان جمعی جامعه­اش بشود.

بیایید ولی از نگرانی گذر کنیم و کمی به ریشه­ها نزدیک­تر شویم؛ واقعاً از کجا می­آید این بیماری؟ لابد این ها ریشه­های تاریخی و جامعه­شناختی بسیاری دارد که در فهم و دانش من نمی گنجد. مثلاً می توانیم بخشی­اش را نسبت دهیم به بازی­های پنهان قدرت­های بزرگ و استعمار کهنه و نوی جهانی که این­روزها توی ویدئوهای به اصطلاح شهروندخبرنگارها برای تلویزیون­های وابسته به دولتهای غربی آن ور آب که به نظر دایه دلسوزتر از مادر میآیند، نمودش زیاد به چشم می­خورد؛ ویدئوهایی نمایشگر وضعیت فلاکت بار و شوربختانه و سیاه و با صداهایی در پس زمینه که می گویند :” سلام …( به جای سه نقطه اسم یکی از این شوهای تلویزیونی آن ور آبی را بگذارید) این جا ایران است.” حالا این کنش برخی از هموطنان داخل کشور را در دخیل بستن به آن ور  آبی­ها بگذارید کنار هموطنان ایرانی خارج از کشوری که بعد از سالها زندگی در آن ور آبها هم هنوز مسئولیت اجتماعی­شان را نسبت به کشوری که آنها را در خود پرورش داده است، فراموش نکرده اند. من خود شخصاً بسیاری از آنها را میشناسم که با پیگیری و جدیت بسیاری با ان­جی اوهای داخل کشور، همکاریهای نزدیک دارند و پروژه تعریف می کنند و ساعتها برای تامین مبلغش یا ترویج فعالیت ان جی اویی در آن ور مرزها وقت می­گذارند که بی­اندازه دست مریزادشان.

اینها همه هست و باید دلایلش توسط محققان بررسی شود و راه درمانی برایش در نظر گرفته شود. اما من امروز می­خواهم از ریشه­ای که در وجود خودم در طی فعالیتم پیدا کرده­ام بگویم: کمال­گرایی مفرط. کمال­گرایی در واقع یک شمشیر دولبه است. مفید و کارساز است اگر باعث حرکت شود و نگذارد تو به ضعفها و کاستی ها و ناکارامدی­ها قانع باشی و مخرب و ویرانگر است که اگر در ذهنت یک مدینه فاضله ناممکنی را بسازد که هر آنچه که انجام می­دهی را تا زمان رسیدن به آن آرمانشهر بی­اعتبار و بی­ارزش جلوه دهد. خود من با خواندن چند مقاله و کتاب و گذراندن چند کارگاه در باره فعالیت در کار ان­جی اویی و الگوهای فعالیت در سمنها در خارج از کشور به این دام افتادم. فکر می­­کردم باید شیوه کارم را چنان بچینم که بتوانم به آن استانداردی که در کتابها و نمونه­ای خارجی دیده ام نزدیک شوم و حقیقت آن است که هر بار بعد از کلی دست و پا زدن و تلاش وافر، با سرخوردگی زیاد به بن­بست میرسیدم و بعد شروع می­کردم به غر زدن به خودم و به زمین و زمان: ” نمیشه دیگه، نمیشه. هیچی عوض نمیشه، تو هم هیچ کاری از دستت بر نمیاد. این یک چرخه باطله که هیچ وقت قرار نیست ازش بیرون بیایم. هیچ وقت نمی­تونیم استاندارد و درست کار کنیم. تو هم بیخود خودتو خسته می­کنی. این جا جهان سومه و تو فقط می­تونی نگاهش کنی و فرپاشی تدریجیش رو ببینی!!!” بعد به همه  غر می­زدم. بعد خسته می­شدم و بعد فرار می­کردم و از کار کنار می­کشیدم  و با شانه هایی که بی­تفاوت و ناامید بالا می­انداختمشان منتظر فروپاشی تدریجی این ساختارهای جهان سومی میشدم. و بعد اما هیچ چیز فرو نمی پاشید و ساختار علیرغم همه کاستی­ها به مسیر خود ادامه می­داد و بحران را رد می کرد. چرا که ان­جی­او کارهای قدیمی، خوب گذر از این بحرانها را بلد بودند و به مدینه فاضله ناممکنی چشم ندوخته بودند و غر نمی­زدند و فرار نمی کردند و سر جایشان می­ایستادند. آنها کشتی را در دریای طوفان­زده هدایت می­کردند و من از دور تماشایشان می­کردم و می­آموختم.

نمی­خواهم این شائبه را در ذهن مخاطب ایجاد کنم که چشم دوختن به استانداردهای فعالیت ان­جی­اویی و حرکت در مسیر آنها کار بیهوده یا مخربی است، هرگز. این استانداردها و چارچوبه­­ها همیشه و همیشه باید در منظر دید ما باشد و به ما مسیر و قدم بعدی را نشان دهد. اما این کمال گرایی نباید به آن معنا باشد که ما موفقیت­ها یا حرکتهای نسبی­مان را نبینیم و نادیده­شان بگیریم. نباید فلج مان کنند و باعث شوند دست از کار بکشیم. اگر در آن ور آبها ساختارهای سازمانهای مردم نهاد بسیار اصولی­تر و سامان­یافته تر است و اگر مشارکت مردمی در این فعالیت­ها بسیار چشمگیر است، نباید رهزن امید ما نسبت به خودمان باشد. آنها تلاش کرده­اند و مفاهیم و ساختارهایی را از کودکی در ذهن کودکانشان حک کرده اند. ما شاید نتوانیم نظام آموزش پرورش و ساختارهای نادرست آن را در کشور خود تغییر دهیم، اما می­توانیم الگویی برای فرزندان خود باشیم . امیدوار باشیم آموزه­های عملی کوچک امروز ما برای فرزندانمان، در نسل های بعد بدل به تغییرات بزرگتری بشود. با غر زدن و با تحقیر خودمان، تنها و تنها داریم برای خودمان راه فراری درست می­کنیم و تغییر و شرایط خوب و استاندارد از فرار  و گریز حاصل نمی­شود.

راستش خیلی دلم می­خواهد ویدئویی برای یکی از این تلویزیونهای فارسی زبان وابسته خارج از کشور بفرستم و تویش تصویری از فضای ان­جی اوهای داخل کشور را نشان بدهم، از یکی از همین خانه­های کودک که در مناطق محروم کم نیست تعدادشان. جایی که تویش نشانه­های فقر و اسیب و شرایط ناگوار را می­بینی اما، آدم­هایی را هم می­بینی که دارند در همان محرومیت بهترین کتابها را با خلاقانه­ترین روشها برای کودکان می­خوانند و شیوه­های آموزشی­ای را با حداقل امکانات پیاده­سازی می­کنند که شاید در بهترین مدارس اروپایی اجرا می­شود. و بعد با صدایی در پس­زمینه اش بگویم: ” اینجا ایران است.

 

برای خواندن قسمت های دیگر مقاله یادداشت های یک ان جی او میتوانید کلیک کنید

یادداشت های یک ان جی او

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *